چهارشنبه 14 فروردين 1392 , 00:000 نظر
0+
0-
کد خبر: 107
| |

آنچه از نرم و سخت بودن جنگ مهم‌تر است

آنچه از نرم و سخت بودن جنگ مهم‌تر است

چرا رهبر انقلاب از مفهوم جنگ در یک معارفه‌ی فرهنگی استفاده می‌کنند؟ آیا استفاده از کلمات نظامی تنها برای ساده‌ کردن فهم مسئله است یا آنکه این مفهوم بار معنایی خاصی را برای جامعه و همه‌ی نخبگان و مسئولان نظام به همراه دارد؟

جنگ نرم بر خلاف آنچه غالباً تصور می‌شود، صرفاً با اتکا به قدرت نرم یا به طور دقیق‌تر رسانه، هنر، مفاهیم فرهنگ، ایدئولوژی، ارزش‌ها و... پیش نمی‌رود؛ بلکه این جنگ قدرت سختی همچون ابعاد نظامی، اقتصادی، ساختاری و... را نیز درگیر می‌کند و نکته‌ی اساسی در این خصوص این است که جنگ نرم نیز مانند جنگ سخت یک پروژه‌ی تغییر است. با این تفاوت که جنگ سخت پروژه‌ی تغییر از بیرون است، به این معنا که عامل مسلط اصلی، عامل بیرونی است که این تغییرات را انجام می‌دهد؛ اما در جنگ نرم، مکانیسم این تغییر، تغییر از درون است و دشمن تلاش می‌کند تا ساختار قدرت و مناسبات ارزشی مربوط به آن را از درون دستخوش تغییر کند.

اما آنچه در این میان باید مشخص شود اینکه چرا دشمن یا جریان معارض به دنبال جنگ نرم با نظام جمهوری اسلامی است؟ اگر بخواهیم به طور مختصر به این سؤال پاسخ دهیم، باید بگوییم اولین دلیل مهم و اساسی آن، شکست دشمن در تجربه‌ی جنگ سخت و به طور دقیق‌تر، هشت سال دفاع مقدس و همچنین در نوعی دیگر جنگ 33روزه با حزب‌الله لبنان است و این تجربه‌، آن‌ها را به اولویت یافتن جنگ نرم با نظام اسلامی رسانده است.

دومین عامل چنین تصمیمی از سوی دشمن تجربه‌ی پیروزی‌های آن‌ها در حوزه‌ی جنگ نرم، از جمله براندازی‌هایی که در شوروی رخ داد یا جمهوری‌های استقلال‌یافته از شوروی سابق بود؛ به طوری که «کاندولیزا رایس» پس از پیروزی‌های آمریکا در کشورهای اُکراین، گرجستان و قرقیزستان با صراحت گفت که ما در حال پیگیری همین مدل در جمهوری اسلامی هستیم.

البته سومین دلیل و عامل، ویژگی‌های خاص جنگ نرم است که در واقع اولاً پنهان است و آشکار نیست. ثانیاً کم‌هزینه‌تر است و در مقابل همان هزینه‌ی کمتر نیز دولتمردان و سران دشمن، به دلیل پنهان بودن در مقابل هزینه‌های آن، به افکار عمومی پاسخ‌گو نیستند و ثالثاً تحولاتی که در اثر براندازی به وسیله‌ی جنگ نرم رغم می‌خورد عمیق است، زیرا بدنه‌ی اجتماعی را نیز همراه می‌کند. بنابراین این تحولات و تغییرات پایدارتر هستند.

اما مقوله‌ی مهم دیگری که در یک سازمان نظری می‌بایست در خصوص جنگ نرم بیان شود و به یک معنا شاید می‌بایست به عنوان اصلی‌ترین مبحث آن را طرح کرد، این است که چرا تحلیل‌گران و نخبگان عرصه‌ی سیاسی و خصوصاً رهبر معظم انقلاب اسلامی از مفهوم جنگ در یک معارفه‌ی فرهنگی استفاده می‌کنند؟ استفاده از ادبیات نظامی برای درست فهمیدن فضای فرهنگی تا چه حد موضوعیت دارد؟ آیا استفاده از کلمات نظامی برای ساده‌ کردن فهم مسئله است یا اینکه این مفهوم بار معنایی خاصی را برای جامعه و همه‌ی نخبگان و مسئولان نظام مد نظر دارد؟

باید گفت در این خصوص کلمه‌ی جنگ دارای یک بار فنی و محتوایی مشخص است. نام‌گذاری و مفهوم‌سازی این مسئله به اسم جنگ،‌ بیانگر آن است که چالشی بر سر موجودیت نظام اسلامی وجود دارد و ایشان می‌خواهند عمق، گستره و اهمیت این چالش را بیان کنند.

بدین معنا وقتی بیان می‌‌شود که دشمن امروز با نظام اسلامی وارد جنگ نرم شده است، یعنی در شرایطی قرار گرفته‌ایم که این جنگ چالشی بر سر موجودیت جمهوری اسلامی است و مسئله بر سر «هست و نیست» یا «بود و نبود» نظام با تمام ابعاد دینی و سیاسی آن است.

حال مشخص می‌‌شود که اگر در حوزه‌ی فکر و فرهنگ مغلوب شویم، در همه‌ی عرصه‌ها صحنه را واگذار کرده‌ایم. در واقع تا زمانی که این مفهوم عمیقاً باور نشود،‌ نمی‌توان شروع روشن، مشخص و پرقدرتی برای مواجهه با جنگ نرم داشت و این نشان می‌دهد که در بررسی و تحلیل جنگ نرم، آنچه مهم است یک بخش، نرم بودن آن است و بخش دیگر، جنگ بودن آن.

در این بین، آنچه اولویت دارد باور به جنگ بودن جنگ نرم است؛ چرا که اگر در بین نخبگان و مسئولان نظام این باور به وجود نیاید که جنگ نرم کنونی جنگی است که در آن دعوا بر سر موجودیت نظام است، اساساً فهمیدن نرم بودن یا سخت بودن آن چندان به پیشبرد کشور در دفاع و تهاجم مؤثر در این حوزه کمکی نمی‌کند. در واقع فهم دقیق از نرم بودن این جنگ، به نخبگان ابزار و ماهیت جنگ را می‌نماید و نوع سازمان‌دهی کشور در مقابل جنگ را پیشنهاد می‌دهد، اما اگر مسئولان و نخبگان سیاسی به جنگ بودن آن باور نداشته باشند، انگیزه‌ای برای سازمان‌دهی دفاعی و همچنین تهاجمی در مقابل آن پیدا نمی‌کنند و دقیقاً به همین دلیل است که در فضای جنگ نرمی که امروز کشور در آن درگیر است، محیط سیاسی و نخبگانی و محیط فرهنگی و نخبگان اداره‌کننده‌ی حوزه‌ی فرهنگی آن‌چنان که باید و شاید دارای مواجهه‌‌ی اصولی با جنگ نرم نیستند.

معنای ادعای یادشده آن نیست که نخبگان یادشده مخالف مفهوم جنگ نرم هستند، بلکه مقصود آن است که به مناقشه بر سر موجودیت و بود و نبود نظام اسلامی عمیقاً باور ندارند؛ چرا که اگر به این باور رسیده بودند، اولویت‌ها عوض می‌شد؛ یعنی اگر بخواهیم بفهمیم که مسئولین و نخبگان فکری‌ـ‌فرهنگی کشور به جنگ بودن جنگ نرم باور دارند، باید مشاهده شود که آیا اولویت‌هایشان نسبت به گذشته و در شرایط عادی تغییر یافته است؟ حساسیت‌هایشان عوض شده است؟ تعاملاتشان تغییر کرده است؟ آیا بیشتر دچار گسست هستند یا پیوست؟ به دنبال تعامل یا هم‌افزایی هستند یا در پی واگرایی‌اند؟‌ آیا جهد و تلاشی که مسئولان و نخبگان می‌کنند به اندازه‌ی شرایطی است که یک کشور و نظام سیاسی در جنگ دارد؟ و در یک کلام، آیا حالتی که امروز داریم حالتی جنگی است‌؟

با نظاره‌ای کوتاه به محصولات فرهنگی و به طور کلی عرصه‌ی عینی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، به وضوح می‌توان دریافت که چندان خبری از شرایط جنگی نیست و دقیقاً به همین دلیل است که کشور در جنگ نرم چندان که باید، پیش نمی‌رود و تغییر محسوسی در فضای کشور در این حوزه ایجاد نمی‌شود. برعکس، آنجایی که نخبگان، مسئولین و مردم به صورت عینی جنگ را باور کردند و دریافتند که دعوا بر سر موجودیت نظام است، اتفاقات بزرگی افتاد.

برای مثال، در آخرین روزهای شهریورماه سال 59، جنگی بر ملت ایران تحمیل می‌شود و سوم خرداد 61 فتح‌الفتوحات جنگ رخ می‌دهد؛ یعنی در کمتر از دو سال، نظامی که تازه مستقر شده و با مشکلات متعددی اعم از مشکلات سیاسی، اقتصادی، قومیتی و امنیتی مواجه است، می‌تواند به یکی از بزرگ‌ترین پیروزی‌های خود در مقابل دشمنِ تا بن دندان مسلح، دست یابد. چه شد که از شهریور 59 که در خیلی جهات، کشور در نقطه‌ی صفر قرار دارد و از سپاه و بسیج به معنای سازمان‌یافته و از قرارگاه، فرماندهی، عملیات، طرح‌ریزی، گردان، گروهان و... خبری نبود، در کمتر از دو سال این ابتکارات و سازمان‌دهی‌ها شکل گرفت و کشور توانست فتح‌الفتوحات بزرگی کسب کند؟

به نظر می‌رسد مهم‌ترین عامل این مسئله آن بود که همه به وجود جنگ باور داشتند؛ توپ و تانک و خمپاره و اشغال خرمشهر به همه نشان داد که جنگی وجود دارد و این جنگ بر سر موجودیت ماست. زمانی که چنین باوری شکل گیرد، اولویت‌ها عوض می‌شود و همان طور که امام راحل فرمودند، جنگ در رأس امور کشور قرار می‌گیرد و همه چیز با منطق جنگ اداره می‌شود.

با این تفاسیر، یک سؤال مطرح است؛ آیا در مقطع کنونی، همه چیز با منطق شرایط جنگی در کشور اداره می‌شود؟ رؤسای قوا راجع به یکدیگر چگونه اظهارنظر می‌کنند؟ در عرصه‌ی اقتصادی، که دشمن به دنبال از پای درآوردن توده‌های اجتماعی است، مسائل با منطق جنگی مورد اظهارنظر و تصمیم‌گیری قرار می‌گیرد یا با منطق انتخاباتی؟ در عرصه‌ی فرهنگی، هنری و... شرایط چگونه است؟

به عنوان نمونه، سریالی به نام «ستایش»، که به گفته‌ی کارشناسان امر، به دنبال پخش آن، نام «ستایش» رتبه‌ی سوم تا چهارم را در ثبت‌احوال کسب می‌کند و این نشان‌دهنده‌ی تأثیر نفوذ پیام آن سریال در بدنه‌ی اجتماعی است، بر روی یک نقطه‌ی اصلی متمرکز می‌شود و آن یک حکم فقهی است که در نبود پدر، پدربزرگ قیم بچه‌هاست. همین سریال در شبکه‌ی آی‌فیلم نیز پخش می‌شود تا جهان عرب و دنیای اسلام هم این پیام را بشنوند.

به عنوان نمونه‌ای دیگر، سریالی به نام «ثریا»، که در آن «چادر» عامل قتل فردی به نام «سرهنگ» است، به خورد مخاطب داده می‌شود. همچنین، اتفاقاتی که در حوزه‌ی سینما می‌افتد و برخی فیلم‌های راه‌‌یافته به بخش مسابقه‌ی جشنواره سی‌ویکم فیلم فجر و البته راه‌نیافته، با پشتیبانی مالی برخی بنیادهای دولتی همچون فارابی تهیه می‌شوند ‌ـ‌که خلاصه یا اکران می‌شوند یا اتفاقی می‌افتد مشابه آن چیزی که از سوی سیمافیلم در پشتیبانی از فیلم «یک خانواده‌ی محترم» رخ داد‌ـ‌ به نوعی دیگر جامعه را درگیر می‌کند.

آیا معنای این اتفاقات آن است که مسئولان صداوسیما به منازعه‌ای بر سر موجودیت نظام باور دارند؟ واقعیت آن است اتفاقاتی که در محیط فکری و فرهنگی کشور در حال رخ دادن است، حاکی از آن است که باوری به این معنا که جنگی در حوزه‌ی فرهنگی وجود دارد و این جنگ بر سر موجودیت جمهوری اسلامی است، عمیقاً وجود ندارد و تا این مهم باور نشود، خیلی از اتفاقات اصلاً امکان‌پذیر نیستند.

تنها در صورتی که باور به شرایط جنگی بودن در نخبگان و مسئولین کشور ایجاد شود، مسئولان به سمت تعامل و هم‌افزایی می‌روند و اختلافات و درگیری‌‌ها و مشکلات کوچک و بزرگ مانع این تعامل نمی‌شود.

دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد